سلام من سلاله دوست هلیا هستم .هلیا این پیغام رو به من داد تا بیام تو وبلاگ بنویسم.پس می نویسم:
سلام.بچه ها دیدید یک سال نشده بار سفر بستیم؟؟همه چیز تموم شد.عمر این وبلاگ چه کوتاه بود!!الان که دارم اینا رو روی کاغذ می نویسم تا بدم سلاله برام اپش کنه دلم واسه وبلاگم تنگ شده!بچه ها دست من نیست.نمی دونم بازم برمی گردم یا نه؟؟گیجم خیلی گیج.بیشتر خسته ام.مثله دونده ایکه ر یک مسابقه شرکت می کنه.اون مسابقه همه ی زندگیشه.آیندشه.بعد وقتی نزدیک خط پایان می رسه ناگهان نفر عقبی ازش سبقت می گیره.منم مثله اون دونده هستم هم خسته ام هم ناامید.الان دارم تیتراژ شب شیشه ای رو گوش می کنم.یه دنیا غم توی دلمه و یه بغض تو گلوم.روزای خیلی سختیه بچه ها من با خودم با عقلم با دلم با احساسم با همه چیزمدر گیرم.نمی دونم چه مرگمه دلم می خواد گریه کنم.تا حالا اینقدر ناامید نبودم.زندگی یه شروع داره و یه نقطه ی پایان.این قانون طبیعته.این وبلاگم یه روز شروع شد.با عشق ساختمش.خیلی چیزا رو هنوز نگفتم اما چه می شه کرد؟!اینم پایان یافت.رفتنم این بار جدیه نه مثثله اون دفعه که ۲ روز بعد برگشتم.این بار دست خودم نیست.اومدنم با خودم بود ولی رفتنم نه!الان که فکر می کنم می فهمم از اول اومدنم اشتباه بود.واقعا نمی دونم شاید برگردم شاید برنگردم.دلم برای تک تکتون تنگ می شه.واسه وبلاگ های خوشگلتون.
.
.
.
.
.
شکستم.اما چه بی صدا شکستم که کسی شکستنم را حس نکرد.
.
.
پ ن:این ها رو می دم به سلاله که بنویسه تو وبلاگم چون خودم دیگه نمی تونم بنویسم.
پ ن:اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم.اگر تو این مدت بدی از من دیدید حلالم کنید.محتاجم به دعا.برای همتون دعامی کنم.اما منو از یاد نبرید.نظراتتون رو سلاله به من می رسونه.
پ ن:دیگه چیزی نیست که دنبالش بگردی!تعطیل.