بزرگ شدم انقدر بزرگ که احساس میکنم کس دیگری تمام این خاطرات رو نوشته خاطرات قشنگی که برای بهترین سال های زندگیم بود از اخرین باری که نوشتم 4 سال گذشته خیلی وقت ها این وبلاگ رو فراموش کردم ولی امشب هوس نوشتن دیوانم کرد دوست داشتم کارمو تموم کنم.
اون حس بدی که ازش حرف میزدم خیلی کم رنگ شده ولی هنوزم تو اعماق وجودم میتونم حسش کنم ولی خوب این نیز بگذرد حرف خاصی ندارم بزنم زندگی همچنان در جریان است و ما همچنان در تکاپو گاهی می تازیم و گاهی همانند لاک پشتی که خسته شده طول می دهیم.
و اما کلام اخر: با زندگی پیش رفتن خود به خود همه ی مشکلات رو براتون حل میکنه. نوشتن این وبلاگ تجربه ی جالبی بود و خیلی خوش حالم که حذفش نکردم.
بدرود
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۲۳ ساعت 0:5 توسط هلیا
|